درباره کتاب
رمان بلند عطر پاییز، تازه ترین اثر مرضیه کیادلیری در دو فصل منتشر شد.
در قسمتی از این رمان می خوانید؛
شمیم
صدای قیژقیژ زنجیر تاب کهنه، سکوت حیاط را شکسته بود. کم میشد هوای عمارت به سرم بزند اما امروز عجیب دلتنگ بودم؛ دلتنگ صدای کودکیهایمان، روزهای شاد و بیقیدوبندمان، دلتنگ صدای جوانیهای بابا، ایرج خان، مامان پروانه و آسمان خانم…
چشمهایم را بستم و با پاهایم سرعت تاب را بیشتر کردم. باد سرد پاییزی صورتم را نوازش میداد. بازهم صدای خندههای بهنوش، لجبازیهای مهنوش، اخم کردنهای بهداد و بدجنسیهایش، چهرهی پر از آرامش بهزاد و نوازشهای برادرانهاش و من که مدام قهر میکردم و از دست بهداد شکایت داشتم.
صدای جیغهای بهنوش که با بهداد تاآخریننفس بحث میکرد. بیاراده خندیدم. چقدر زود گذشت.
بهداد به خاطر فاصله سنی زیادی که با ما دخترها داشت، همیشه زورگو بود. در هر فرصتی از او کتک میخوردیم و اجازه نداشتیم جایی که او بود بازی کنیم.
سرعت تاب را بیشتر کردم و آرام زیر لب گفتم:
– لعنت به دلتنگی، حتی برای بدجنسیهای تو بهداد خان.
بهزاد؛ ناجی مهربانم بود. بااینکه از یکپا مشکل داشت اما چنان جلوی بهداد میایستاد و از من دفاع میکرد که او کرک و پرش میریخت و میرفت پی کارش.
نفسم را با حرص بیرون دادم. سالها بود که دیگر عمارت هیچ صدایی نداشت اما هنوز ابهتش را حفظ کرده بود.
سرعت تاب خوردن را کمتر کردم و دوباره چشم چرخاندم و بهکل عمارت نگاه کردم. آرام بلند شدم و از بین درختهای لخت حیاط پشتی به سمت خانه حرکت کردم. ماشین بابا، پشت کوچه پارک بود. بعد از رفتن مادرم، او قبل از غروب آفتاب همیشه خانه بود. باآنهمه حجم کار، هیچوقت من را تنها نمیگذاشت.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.